جدول جو
جدول جو

معنی پیشگام شدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشگام شدن
رائدٌ
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به عربی
پیشگام شدن
Pioneer
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیشگام شدن
être un pionnier
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیشگام شدن
开拓
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به چینی
پیشگام شدن
개척하다
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
پیشگام شدن
ein Pionier sein
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیشگام شدن
бути піонером
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیشگام شدن
być pionierem
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیشگام شدن
پیش قدم ہونا
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به اردو
پیشگام شدن
পথিকৃত হওয়া
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیشگام شدن
kuwa mchapakazi
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیشگام شدن
öncülük yapmak
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیشگام شدن
開拓する
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیشگام شدن
ser pioneiro
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیشگام شدن
להיות חלוץ
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به عبری
پیشگام شدن
अग्रणी बनना
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به هندی
پیشگام شدن
быть пионером
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به روسی
پیشگام شدن
เป็นผู้บุกเบิก
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیشگام شدن
pionieren
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
پیشگام شدن
ser pionero
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیشگام شدن
essere un pioniere
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیشگام شدن
menjadi pelopor
تصویری از پیشگام شدن
تصویر پیشگام شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ مَ طَ)
مخفف پیشواز شدن. استقبال. (تاج المصادر بیهقی) ، قائد و پیشرو گردیدن. امامی کردن. مقتدی گشتن
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیشباز رفتن:
فرود آمد از تخت و شد پیشباز
بپرسیدش از رنج راه دراز.
فردوسی.
و مردم سیستان اندر حرب پیشباز او شدند. (تاریخ سیستان).
چو فغفور را دید شد پیشباز
نشانداز بر تخت و بردش نماز.
اسدی.
چون بدر کوشک آمدند زلیخا پیش باز ایشان شد. (قصص الانبیاء ص 74).
مشو ناپسندیده را پیشباز
که در پردۀ کژ نسازند ساز.
نظامی.
مجنون ز پیام دلنوازش
در رقص شدی به پیشبازش.
نظامی.
مصلحان را نظرنواز شوم
مصلحت را به پیشباز شوم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشباز شدن
تصویر پیشباز شدن
پیشباز آمدن: مردم سیستان اندر حرب پیشباز او شدند
فرهنگ لغت هوشیار